دخترک خنده کنان گفت که چیست؟؟
راز این حلقه ی زر...
راز این حلقه که انگشت مرا.....
اینچنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و رخشندگی است....
مردحیران شد و گفت:
حلقه ی خوشبختی است،حلقه ی زندگی است....
همه گفتند:مبارک باشد!!
دخترک گفت:دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی...............
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر....
زن پریشان شد و نالید که وای....
وای این حلقه که درچهره ی او باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است.......
"فروغ فرخزاد "
مردان درمسیر عشق به وسعت نامتناهی نامردند...
گدایی عشق میکنند تازمانی که به تسخیر قلب زن مطمین نیستند ، اما هنگامی که مطمین شدند ، نامردی را درکمال مردانگی به جا می آورند....
"دکتر شریعتی"