باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند.....

باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند.....

حلقه....


دخترک خنده کنان گفت که چیست؟؟

راز این حلقه ی زر...

راز این حلقه که انگشت مرا..... 

اینچنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره ی او

اینهمه تابش و رخشندگی است....

مردحیران شد و گفت:

حلقه ی خوشبختی است،حلقه ی زندگی است....

همه گفتند:مبارک باشد!!

دخترک گفت:دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی...............

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر....

زن پریشان شد و نالید که وای....

وای این حلقه که درچهره ی او باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است.......

                                         "فروغ فرخزاد "

نظرات 1 + ارسال نظر
شقایق جمعه 22 آذر 1392 ساعت 12:29 http://ghollakeman.blogfa.com

مردان درمسیر عشق به وسعت نامتناهی نامردند...
گدایی عشق میکنند تازمانی که به تسخیر قلب زن مطمین نیستند ، اما هنگامی که مطمین شدند ، نامردی را درکمال مردانگی به جا می آورند....
"دکتر شریعتی"

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.