گل آفتابگردون.....

گل آفتابگردون.....

هرآنچه ازدل برآیدبردل نشیند....
گل آفتابگردون.....

گل آفتابگردون.....

هرآنچه ازدل برآیدبردل نشیند....

معلم!

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ........... 

 

 
...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز 
معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می 
زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز 
بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در 
مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو 
به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر 
ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون 
نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... 
اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای 
داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم 
صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه 
خالی شد . . . 

 

 

یکم به فکر بقیه باشید...!

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت .

زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.

او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:

دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

حج

دلخوش از آنیم که حج میرویم!!

 

 غافل از آنیم که کج میرویم.....!! 

 

کعبه به دیدار خدا میرویم...؟؟؟

 

 او که همینجاست....کجا میرویم!؟

 

 حج بخدا جز به دل پاک نیست.... 

 

شستن غم از دل غمناک نیست...

 

 دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

 

 هر که علی گفت که درویش نیست.....

 

 صبح به صبح در پی مکر و فریب......

 

 شب همه شب گریه و امن یجیب...!!؟؟