باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند.....
باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

باز باران بارید.......خیس شد خاطره ها

هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند.....

آخه من دوست دارم...


دختر کوچولو: چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟


پسر کوچولو: میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟، آخـــــــــه من دوست دارم..

شعر "حج"

دلخوش از آنیم که حج میرویم!!


 غافل از آنیم که کج میرویم.....!! 


کعبه به دیدار خدا میرویم...؟؟؟


 او که همینجاست....کجا میرویم!؟


 حج بخدا جز به دل پاک نیست.... 


شستن غم از دل غمناک نیست...


 دین که به تسبیح و سر و ریش نیست


 هر که علی گفت که درویش نیست.....


 صبح به صبح در پی مکر و فریب......


 شب همه شب گریه و امن یجیب...!!؟؟

سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد 


می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد


داد می زد : کهنه قالی می خرم


دسته دوم جنس عالی می خرم


کاسه و ظرف سفالی می خرم


گر نداری کوزه خالی می خرم


اشک در چشمان بابا حلقه بست


عاقبت آهی کشید بغضش شکست


اول ماه است و نان در سفره نیست


ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟


بوی نان تازه هوشش برده بود


اتفاقا مادرم هم روزه بود


خواهرم بی روسری بیرون دوید


گفت اقا سفره خالی می خرید...؟

دست های کوچکش...

دست های کوچکش

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

التماس می کند : آقا... آقا "دعا " می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند


و برای فرج آقا "دعا " می کند....

بابا نان ندارد


چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.


معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:

 

ادامه مطلب ...

شرم...

هرگز نخواب کوروش.....



دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد  


بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد ... 


                                            بقیش تو ادامه مطلب... 


ادامه مطلب ...

یکم به فکر بقیه باشید...!

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت .

زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره
۹۰۰ گرم بود.

او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:

دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن
۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

معلم!

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ........... 


ادامه مطلب ...

تقدیم به روح پاک پسرعموی عزیزم(ابوالفضل)

انا لله و انا الیه راجعون....

همه آمدیم که بازگردیم به سوی او 

نیامدیم که بمانیم و ماندگار شویم


به نام او آغاز میکنم خدایی که خالق هستی و نیستی ست،هرچه خواهد بنیان می نهد و بنیان هر کس را که خواهد از جهان بر میکند.


ابوالفضل جان سلام...... 


ادامه مطلب ...